کتابدوني/ آورده اند که روزي مرد کشک سابي نزد شيخ بهائي رفت و از بيکاري و درماندگي شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بياموزد، چون شنيده بود کسي که اسم اعظم را بداند، به تمام آرزوهايش مي رسد . شيخ مدتي از جواب دادن به مرد طفره رفت و در آخر به مرد گفت که: «اسم اعظم از اسرار خلقت است و نبايد به دست نااهل بيافتد »، اما براي اينکه مرد هم را دست خالي نفرستد، دستور پختن يک نوع فرني را به او ياد ميدهد و ميگويد آن را پخته و بفروشد، اما نه شاگرد بياورد و نه دستور پخت را به کسي ياد دهد. مرد کشک ساب ميرود و شروع به پختن و فروختن فرني ميکند و چون کار و بارش رونق ميگيرد، طمع مي کند و شاگردي ميگيرد و کار پختن را به او ميسپارد. بعد از مدتي شاگرد ميرود و بالا دست مرد کشک ساب دکاني باز ميکند و مشغول فرني فروشي ميشود به طوري که کار مرد کشک ساب کساد ميشود. کشک ساب دوباره نزد شيخ بهائي ميرود و با ناله و زاري طلب اسم اعظم ميکند. شيخ از او جوياي علت مي شود و بعد از شنيدن داستان به مرد ميگويد: «تو راز يک فرنيپزي را نتوانستي حفظ کني حالا ميخواهي راز اسم اعظم را حفظ کني؟ برو همون کشکت را بساب.»
مسجدرسول الله\ص\روستاي مازغ بالاباقدمتي يکصدوپنجاه سال
ضرب المثل/ آنان که غني ترند محتاج ترند
تصاويربدون شرح ازساختمان سرايدارمدرسه روستا
مرد ,کشک ,اعظم ,ساب ,اسم ,شيخ ,اسم اعظم ,کشک ساب ,مرد کشک ,را به ,به مرد
درباره این سایت