داستانک/ خوش‌شانسي‌ و بدشانسي‌هاي ظاهري زندگي





 


 اخبار مشهد/ روزي اسب پيرمردي فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسي! پير مرد گفت : از کجا معلوم فردا اسب پير مرد با چند اسب وحشي برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسي! پيرمرد گفت: از کجا معلوم پسر پيرمرد از روي يکي از اسبها افتاد و پايش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسي! پيرمرد گفت از کجا معلوم! فردايش از شهر آمدند و تمام مردهاي جوان را به جنگ بردند به جز پسر پيرمرد که پايش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسي! پيرمرد گفت : از کجا معلوم!  
زندگي پر از خوش‌شانسي‌ها و بدشانسي‌هاي ظاهري است، شايد بدترين بدشانسي‌هاي امروزتان مقدمه خوش‌شانسي‌هاي فردايتان باشد. از کجا معلوم؟!


مسجدرسول الله\ص\روستاي مازغ بالاباقدمتي يکصدوپنجاه سال

ضرب المثل/ آنان که غني ترند محتاج ترند

داستانک،خدادرهمه جا

داستانهاي طنز بهلول

تصاويربدون شرح ازساختمان سرايدارمدرسه روستا

داستانک /ماجراي عابد مغرور و جوان توبه کار

درسوگ فاطمه زهرا(س)

پيرمرد ,گفتند ,مردم ,معلوم ,چقدر ,بدشانسي ,از کجا ,کجا معلوم ,گفت از ,مردم گفتند ,گفتند چقدر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

matbakh دانلود رایگان سریال اگر با من نبودش هیچ میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی ؟ داستان یک روانی خوشبخت fdf lowestpricekishticket کتاب فروشگاه آنلاین روانشناسی جوانان تازه ترين نکات درماني