داستانک/ معنويت اسبي





 


يکي بود/ شاگردي که شيفته استادش بود تصميم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زير نظر بگيرد. فکر مي کرد اگر کارهاي او را بکند فرزانگي او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفيد مي پوشيد، شاگرد هم فقط لباس سفيد پوشيد. استاد گياهخوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گياه خورد. استاد بسيار رياضت مي کشيد و شاگرد تصميم گرفت رياضت بکشد و براي همين هم روي بستري از کاه مي خوابيد.
مدتي گذشت. استاد متوجه تغيير رفتار شاگردش شد. به سراغ او رفت تا ببيند چه خبر است. شاگرد گفت: «دارم مراحل تشرف را مي گذرانم. سفيدي لباسم نشانه ي سادگي و جستجو است. گياهخواري جسمم را پاک مي کند. رياضت موجب مي شود که فقط به معنويت فکر کنم.»
استاد خنديد و او را به دشتي برد که اسبي سفيد از آن مي گذشت. بعد گفت: «تمام اين مدت فقط به بيرون نگاه کرده اي در حالي که در ديار معرفت امور ظاهري هيچ اهميتي ندارد. آن حيوان را آنجا مي بيني؟ او هم موي سفيد دارد، فقط گياه مي خورد و در اصطبلي روي کاه مي خوابد. فکر مي کني اهل معنويت است يا روزي استادي واقعي خواهد شد؟»


مسجدرسول الله\ص\روستاي مازغ بالاباقدمتي يکصدوپنجاه سال

ضرب المثل/ آنان که غني ترند محتاج ترند

داستانک،خدادرهمه جا

داستانهاي طنز بهلول

تصاويربدون شرح ازساختمان سرايدارمدرسه روستا

داستانک /ماجراي عابد مغرور و جوان توبه کار

درسوگ فاطمه زهرا(س)

مي ,فقط ,هم ,شاگرد ,سفيد ,معنويت ,او را ,لباس سفيد ,کاه مي ,فقط لباس ,فکر مي

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

. postch جوب در آسمان بادام بلاگ بلاگی برای فایل ها مطالب اینترنتی عشق بی پایان دانلود کتاب های دانشگاهی pdf سياسي و مذهبي بزرگترین مرکز دانلود علمی آموزشی