يکي بود/ در زمانهاي دور، روستايي بود که فقط يک چاه آب آشاميدني داشت. يک روز سگي به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه ديگر غير قابل استفاده بود. روستاييان نگران شدند و پيش مرد خردمندي رفتند تا چاره کار را به آنان بگويد. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بريزند تا آب تميز جاي آن را بگيرد.
روستاييان صد سطل آب برداشتند اما فرقي نکرد و آب کثيف و بدبو بود. دوباره پيش خردمند رفتند. او پيشنهاد کرد که صد سطل ديگر هم آب بردارند. روستاييان اين کار را انجام دادند اما باز هم آب کثيف بود. روستاييان بنابر گفته مرد خردمند براي بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است اين همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آيا شما قبل از برداشتن اين سيصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کرديد؟»
روستاييان گفتند: «نه، تو گفتي فقط آب برداريم نه لاشه سگ را!»
در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلي و ريشهاي را کشف کرده و آن را از بين ببريد.
در تحليل مسائل تصوير کلي از موضوع را ترسيم و تجسم کنيد و رويکرد و تفکر سيستمي را دنبال کنيد.
آخرين خبر
مسجدرسول الله\ص\روستاي مازغ بالاباقدمتي يکصدوپنجاه سال
ضرب المثل/ آنان که غني ترند محتاج ترند
تصاويربدون شرح ازساختمان سرايدارمدرسه روستا
آب ,چاه ,سطل ,مرد ,خردمند ,صد ,از چاه ,صد سطل ,چاه آب ,مرد خردمند ,سگ را
درباره این سایت